ـآرمیتــاـآرمیتــا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

ـآرمی ـــتـا ے عشــق ِ مـ♥ـآ

شیرینم...

              من از تمام آسمان یک باران را می خواهم...                ازتمام زمین یک خیابان را...                          واز تمام تو...               یک دست که قفل شود در دست من...      ...
11 آذر 1392

92.9.9

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم ونمی سوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد ،عشق ما آرام میگذرد وتویی سرچشمه زلال این دل... میخوانمت تا دلم آرام بماند ... دخترم دوستت دارم...  
10 آذر 1392

ه خاطر... به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم ....

به خاطرتو  اقیانوسها را در فنجانی ....نقره گون جای میدهم بخاطرتوکلماتم رابه باغهای بهشت پیوند میزنم بخاطرتو دستهایم را آینه می کنم وبر طاقچه یادت می گذارم به خاطرتو می توان از جاده های برگ پوش وآسمانهای دور دست چشم پوشید به خاطردل پاک تو بود که پاکی باران را درک نکردم عزیزم... عشق را در تو ،تو رادر دل،دل را موقع تپیدن وتپیدن را به خاطر تودوست دارم من بهار را به خاطر شکوفه هایش زندگی را به خاطر زیبایی اش وزیباییش را به خاطر تو دوست دارم .............................................. عزیزم این پاییز را دوست دارم بیشتر وبیشتر زیرا تو در کنارم هستی ... وراه میروی...حرف میزنی  ....دستانم را میگیری....ود...
10 آذر 1392

بدون عنوان

  این روزا پری آسمونی من خیلی خیلی شیطون شده ومامان وخیلی اذیت میکنه شیطنتاش زیادتر از حدمعموله ..ما هر جایی بریم کلافه میکنه ماشاا...دخمل یه ثانیه نمی شینه ...اینا یه سری دسته گلاییه که وروجک به آب داده...میز تلویزیون واینقد رفت روش وایستاد که آخر شکست...گلدونم به روزمون نگذاشته... ...
5 آذر 1392