بدون عنوان
دخترم... تو يادگار روزهايي هستي كه نه فراموش ميشود نه از ياد......
نویسنده :
♥ مآمآنـے
8:11
آرزوی ـشیـــرینـم
از روز چهارشنبه یعنی 10 دی عسلی ما یه دفعه جمله گفت و این قشنگترین وشیرین ترین لحظه تکرار نشدنی برای ما بود عسلی نمی دونم چطوری و از کجا جمله های به این قشنگی و یاد گرفته بود دیگه از اون روز پری کوچلوی ما دیگه حرفاش جمله شده مثلا. ..میگه....دوست دارم ....آپرین:آفرین ازینا میخوام گریه نکن غذا میخوام آمیتا نیس بابا اومد بابا زد دبیار:دربیار سلام اوبی:سلام خوبی دس ن نن:دس نزن ...
نویسنده :
♥ مآمآنـے
13:03
7دی تولد مامان بود ..عسلی و بابایی باهم واسم تولد گرفتن ...
الهی قربون اون نازوادات که همیشه موقع عکس گرفتن ما رو دیونه می کنی.... اینم خانم خانوما که دلبریاش ما رو کشته... ...
نویسنده :
♥ مآمآنـے
13:00
شب یلدای 92 منو بابایی وعسلی....
ـعـزـیـــــــزـم ـبهـارـم یلدات مبــــــــــــــــارک.... شـادیـــــــهاـیت به بلنداِـیــــــــ امشب وغم هاـیت به کوتاهی ـامــــــروز.... عزیزم عسلی آخرشم از خودشون پذیرایی کردن ..پفک و ورداشتن واومدن یه گوشه مشغول خوردنن..... ...
نویسنده :
♥ مآمآنـے
11:47
عـزـیـزـم....خودش جدیدا میره در صندوق وباز کنه فدای فضولیای تموم نشدنیت برم....
رفته بودیم خونه داییشون ..این عکسارو مرجان ازت گرفت...
دخملی مریض شده ...سرماخورده ....
بــهتـرـینـم .... هـــــــــــــــمـه عمـــــــــرمـنـــــــــــــی
این فندقی ..آخر شبم ولکن فضولیاش نیس ...آخه من ودیونه کردی بیا پایین....
مامان جان بی خود زور نزن ما از قلمرو خود بیرون نمی آییم دالی.... آرمیتا نانازی ....تازگیا طلا میگه ....ت تی تی :ترسیدی عزیزم....................... ...
نویسنده :
♥ مآمآنـے
0:35